ترنم باران

ـــــ

ترنم باران

ـــــ

رب

دست های قنوتم آن قدر بالا رفته اند که آسمان را در مشت می فشارم.

بهار در انگشت هایم جوانه می زند و یاد تو بر لبم زمزمه می شود.

خدایا! این رزوها، دلتنگی هایم آن قدر زیاد شده اند که جز یاد و نام تو پایانی نخواهند داشت.

پروردگارا! هیچ کس جز تو صدایم را نمی شنود.

در مکرّر این روزها و شب ها، جز سجّاده نیایشم، پناهگاهی برای رهایی نمی بینم؛ بگذار به لطف تو پناه ببرم.

رشته سپیده دمان شوق، در پنجه هایم می غلتد. هوای پیرامونم بوی شکوفه های سوخته می دهد و چشم های مشتاقم، هنوز خواب دلتنگی هایش را می بیند. پروردگارا! راهی به من نشان بده که به سنگلاخ های جنون، راهی نداشته باشد؛ راهی که پاهای آبله ام در آن، گمراه معصیت نشود.

راهی که نقطه چین ردّ پایم، تا ماه ادامه یابد.

راهی که فانوس های شک در آن سو سو نزنند.

معبودا! جز تو، هیچ دستی به یاری ام بلند نمی شود و جز تو، هیچ ریسمانی مرا از مرداب دنیا نمی رهاند و جز نام تو، هیچ چراغی، تاریکی شب هایم را روشن نمی کند.

خدایا! صدایم را تو می شنوی؛ شب های تاریکم را به لطف حضور تو روشن می خواهم.

دست هایم را آن قدر بالا می برم که صبح، در گودی دست هایم طلوع کند.

شب هایم را بی ستاره مخواه! مخواه کوره راه های مقابلم، چشم های مرا در خود حل کند. سیراب لطف خویشم گردان که سراب های روبه رو، جاذبه حتی فرو نشاندن خیال عطش را هم ندارند؛ از شورابه های دنیا تشنه ترم می کنند.

پروردگارا! هوای نفس، نفسم را بریده است. کمکم کن تا از خویش بُبرم، کمک کن تا به وصل تو خشنود باشم؛ که امید، زنده ام می دارد. امید، دست هایم را همچنان تا آسمان عروج می دهد.

سنگینی گناه، شانه های حقیرم را خرد کرده است؛ درهای دعا را به رویم باز بگذار. مخواه، شعله شعله در خویش بسوزم. ندامت، آتش زاری است که چون شاخه ای خشک در آن می سوزم؛ سنگینی این بار را از شانه هایم بردار که چشم امیدم به توست. ای پوشاننده عیب ها!

نظرات 2 + ارسال نظر
emad جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:33 ق.ظ http://modernweb.sub.ir

web jaleb va ghashangi dari tabrik migam

غریبه جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ

خوب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد