ترنم باران

ـــــ

ترنم باران

ـــــ

افسوس

یاده بچه گی ها بخیر فکر میکردیم هرچی بخوایم وآرزو کنیم فقط پدرمونه که میتونه اونو بهمون بده کاش از همون بچه گی عادت کرده بودیم که از خدا بخوایم یه دفتر داشته باشیمو واسش بنویسیم که چیکارا کردیم اونم بهمون نمره بده،کاش فقط عاشق خدا میشدیم چون تنها عشقی که ثمر داره،دلم به حاله خدا میسوزه که همه ی مارو میبینه با آذار کشیدنمون ناراحت میشه و با خندیدنمون خوشحال،کاش میشد فقط خندیدو خوب بود تو دفتر زندگی آفرین گرفت،تمنای بودنو از خدا خواست ،تا به حال خیلی گریه کردیم بیشتر به حال خودمون اطرافیانمون ولی افسوس که حداقل من یکی گریه نکردم بگم خدایا منو ببخش که خوب نبودم که لیاقت زندگی کردن نداشتم لیاقت نداشتم از روحت در من دمیده شه،اما الان کاش میشد سر بزارم رو شونهات و لمست کنم و بگم فقط تو رو دارم دستمو بگیر که دیگه نمیتونم روی زمین راه برم
کاش حداقل میتونستم یه کاری بکنم که خوب باشم،که هر موقع منو از اون بالا ببینی خیالت راحت باشه،بیشتر از همیشه بهت محتاجم و هرروز محتاجتر
منو ببخش که بنده خوبی نبودم

نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:07 ب.ظ http://newpoemyoung.blogfa.com

سلام....
نوروزتان به از ما باشید
زیبا می نویسید و دل می لرزانید
خوب می نویسید و خراب می کنید این دل
عادت به بد کرده مارا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد