ترنم باران

ـــــ

ترنم باران

ـــــ

؟؟؟؟

نمیدونم چرا هر وقت میخوام یه چیز جدید بنویسم نا خوداگاه با شاید و کاش شروع میشه .

یعنی اینقدر اشتباهات زندگیم زیاد بوده؟؟؟ یا من خسته از تکرارم یا ترسیده از تکرار

باورهای ماست که زندگی رو قشنگ میکنه باور به دست آوردن خواسته هامون جالب اینجاست که  این خواسته هامون ممکنه بزرگترین آرمان زندگیمون باشه ولی مدتی بعد ما بشیم آرمان خواسته هامون

همه ما محتاجیم به این که دلیل زندگی کسی باشیم و کسی دلیل زندگیمون باشه کاش(دوباره تو متنم نوشتم کاش) هیچ آدمی بی دلیل نباشه و از دلیل زندگیشم فرار نکنه

خودمونو گول نزنیم.......

رب

دست های قنوتم آن قدر بالا رفته اند که آسمان را در مشت می فشارم.

بهار در انگشت هایم جوانه می زند و یاد تو بر لبم زمزمه می شود.

خدایا! این رزوها، دلتنگی هایم آن قدر زیاد شده اند که جز یاد و نام تو پایانی نخواهند داشت.

پروردگارا! هیچ کس جز تو صدایم را نمی شنود.

در مکرّر این روزها و شب ها، جز سجّاده نیایشم، پناهگاهی برای رهایی نمی بینم؛ بگذار به لطف تو پناه ببرم.

رشته سپیده دمان شوق، در پنجه هایم می غلتد. هوای پیرامونم بوی شکوفه های سوخته می دهد و چشم های مشتاقم، هنوز خواب دلتنگی هایش را می بیند. پروردگارا! راهی به من نشان بده که به سنگلاخ های جنون، راهی نداشته باشد؛ راهی که پاهای آبله ام در آن، گمراه معصیت نشود.

راهی که نقطه چین ردّ پایم، تا ماه ادامه یابد.

راهی که فانوس های شک در آن سو سو نزنند.

معبودا! جز تو، هیچ دستی به یاری ام بلند نمی شود و جز تو، هیچ ریسمانی مرا از مرداب دنیا نمی رهاند و جز نام تو، هیچ چراغی، تاریکی شب هایم را روشن نمی کند.

خدایا! صدایم را تو می شنوی؛ شب های تاریکم را به لطف حضور تو روشن می خواهم.

دست هایم را آن قدر بالا می برم که صبح، در گودی دست هایم طلوع کند.

شب هایم را بی ستاره مخواه! مخواه کوره راه های مقابلم، چشم های مرا در خود حل کند. سیراب لطف خویشم گردان که سراب های روبه رو، جاذبه حتی فرو نشاندن خیال عطش را هم ندارند؛ از شورابه های دنیا تشنه ترم می کنند.

پروردگارا! هوای نفس، نفسم را بریده است. کمکم کن تا از خویش بُبرم، کمک کن تا به وصل تو خشنود باشم؛ که امید، زنده ام می دارد. امید، دست هایم را همچنان تا آسمان عروج می دهد.

سنگینی گناه، شانه های حقیرم را خرد کرده است؛ درهای دعا را به رویم باز بگذار. مخواه، شعله شعله در خویش بسوزم. ندامت، آتش زاری است که چون شاخه ای خشک در آن می سوزم؛ سنگینی این بار را از شانه هایم بردار که چشم امیدم به توست. ای پوشاننده عیب ها!

یقین

تا امشب فکر میکردم وقتی عزیزی رو از دست میدیم قدرش و میدونیم ولی امشب فهمیدم ثانیه ها ولحظه هایی تو زندگیم هست که اگه از دست برن خودم از دست رفتم ثانیه هایی که عزیزترین کسه زندگیم بهم بخشید .

آره امشب به این یقین رسیدم که بخشید.این که بخوای دنیای کوچیکتو با یکی قسمت کنی میشه بخشش!

چقدر قشنگه یقین پیدا کنی دنیای کسی هستی و دلتم بهت این اطمینان رو بده که بدون نیمه ی گم شدش مثل قایقی میمونه که پارو نداره  و فقط امواج به حرکت درش میارن و بی پارو هیچ وقت به مقصد نمیرسه.

همه ی دنیام منو بخاطر نفسی که چند وقتیه فقط بخاطر تو کشیده میشه ببخش!

کاشکی

کاشکی تو زندگی هیچ کاشکی وجود نداشت وکاشکی لحظه هامون با حسرت شکستن سکوتمون پر نمیشد.

کاش میشد نگفتو سکوت کرد اما یکی پیدا میشد معنی نگفته هامونو میفهمید.

کاش میشد برگشت به دنیای  کودکی دنیایی که مقیاس دوست داشتمون تعداد شکلاتایی بود که بهمون میدادن وعدد آخر واسمون ۱۰ بود.

زن

 

 زن عشق می کارد و کینه درو می کند....

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر....

می تواند یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی .....

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ........

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ............

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ..........

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی .........

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد .........

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ........

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .........

و هر روز او متولد می شود ، عاشق می شود  ، مادر می شود ، پیر می شود و می میرد